به نام خدا
دو روز قبل داشتم با یکی از رفقا از یه پیاده رو
رد می دم که مثل همیشه از در کتابفروشی مورد علاقه ام نتونستم بگذرم و
زانوانم سست شد و رفتم تو. سالاریهای بزرگ علوی رو گرفتم و نیایش دکتر شریعتی. سبک
نوشتن سالاریها جالبه ولی زیاد به مذاقم خوش نیومده فعلا.
دیروز هم در گیر یه سری کارهای جنجالی بودیم.
یه دفتر دویست سیصد برگ عظیم الجثه برای یادداشت های فوق درسی! تا آخر تابستون و ترم های آینده تو ذهنم بود که گیرش آوردم.
یه عالمه هم ورق کادوی آبی برای دیوار کنار تختم تو
خوابگاه. از یه جنسی هم انتخابشون کردم که قابلیت کاغذی نداشته
باشن و نتونم روش چیزی بنویسم. ایندفعه زود کارای رفتن رو انجام می دم که مثل پارسال یه سری از
تعلقات جا نمونن!
دوست گلم هم قراره تا چند روز دیگه پیداش بشه. دلم براش تنگ شده!
دیشب خسته بودم، برخلاف چند ماه گذشته ساعت ده خوابم برد و نتیجه اش این شد که ساعت چهار صبح بیدار شدم!
امروز ، یعنی چند لحظه ی پیش از خدا چیزی خواستم، می دونم
که اجابتش می کنه ، ولی نمی دونم کی! اگه هم برآورده نشد، باکی نیست ، ما
کماکان دوستش داریم...
نظام فکری ذهنم و خط مشی زندگیم تو ذهنم داره از هم می
پاشه! گاهی وقتا اینقدر فکر می کنم که همه چی برام بی معنی میشه و گاهی
وقتا هم اینقدر بیخیالم که همه فکر می کنن هیچ غصه ای تو زندگیم نیست.
دلم میخواد یه نفر پیدا بشه که به درونم پی ببره ؛ بر من واقف باشه بدون اینکه من چیزی بگم ...
دو روز قبل داشتم با یکی از رفقا از یه پیاده رو
رد می دم که مثل همیشه از در کتابفروشی مورد علاقه ام نتونستم بگذرم و
زانوانم سست شد و رفتم تو. سالاریهای بزرگ علوی رو گرفتم و نیایش دکتر شریعتی. سبک
نوشتن سالاریها جالبه ولی زیاد به مذاقم خوش نیومده فعلا.
دیروز هم در گیر یه سری کارهای جنجالی بودیم.
یه دفتر دویست سیصد برگ عظیم الجثه برای یادداشت های فوق درسی! تا آخر تابستون و ترم های آینده تو ذهنم بود که گیرش آوردم.
یه عالمه هم ورق کادوی آبی برای دیوار کنار تختم تو
خوابگاه. از یه جنسی هم انتخابشون کردم که قابلیت کاغذی نداشته
باشن و نتونم روش چیزی بنویسم. ایندفعه زود کارای رفتن رو انجام می دم که مثل پارسال یه سری از
تعلقات جا نمونن!
دوست گلم هم قراره تا چند روز دیگه پیداش بشه. دلم براش تنگ شده!
دیشب خسته بودم، برخلاف چند ماه گذشته ساعت ده خوابم برد و نتیجه اش این شد که ساعت چهار صبح بیدار شدم!
امروز ، یعنی چند لحظه ی پیش از خدا چیزی خواستم، می دونم
که اجابتش می کنه ، ولی نمی دونم کی! اگه هم برآورده نشد، باکی نیست ، ما
کماکان دوستش داریم...
نظام فکری ذهنم و خط مشی زندگیم تو ذهنم داره از هم می
پاشه! گاهی وقتا اینقدر فکر می کنم که همه چی برام بی معنی میشه و گاهی
وقتا هم اینقدر بیخیالم که همه فکر می کنن هیچ غصه ای تو زندگیم نیست.
دلم میخواد یه نفر پیدا بشه که به درونم پی ببره ؛ بر من واقف باشه بدون اینکه من چیزی بگم ...
خدای من ، فقط شما می تونید کمکم کنید و نه هیچ کس دیگه
... این جستجوهای متفرقه و به دنبال کسی گشتن همش از سر ضعف ایمانه ...
خدای من، کسی که تو را دارد؛ چه ندارد ؟ و کسی که تو را ندارد، چه دارد؟
به یاد خدا... این جستجوهای متفرقه و به دنبال کسی گشتن همش از سر ضعف ایمانه ...
خدای من، کسی که تو را دارد؛ چه ندارد ؟ و کسی که تو را ندارد، چه دارد؟
نویسنده » Ambrosia » ساعت 5:32 صبح روز چهارشنبه 87 مرداد 30